اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۲۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


یک اداره داریم ...!

آقای مجری امروز از تریبون شبکه خبری اش اعلام کرد: « مژده به دوستداران محیط زیست!!! قرار است دیگر هیچ سگی را با گلوله (و تزریق سرنگ اسید به نخاعش!) نکُشیم! عقیمشان می کنیم تا به "زندگی طبیعی" شان ادامه دهند!!! »
پ.ن: یکی اینجا به من بگوید "زندگی طبیعی" یعنی چه؟!

  • یک ایرانی

9


یک اداره داریم ...!

مهمان داشتیم امروز؛ یک مهمان دانه درشت (!) از سازمان مرکزی!!! میان همه گزافه گوییهای روتینش در یک جلسه کاملا رسمی و مهم، یک جمله قشنگ گفت که با رغبت "واو به واو" نوشتمش. گفت: « مهربانی خود را موکول به مهربانی دیگران نکنیم و بدی خودمان را به دلیل بدی دیگران توجیه نکنیم. ما آیینه نیستیم، انسانیم؛ با مسئولیتهای خاص خود .... »


  • یک ایرانی

8


یک اداره داریم ...!

وقتی تلفنهای اداره مرتب زنگ می خورد ، همه می نشینند و بهم نگاه می کنند و منتظرند دیگری جواب بدهد.

این درحالی است که معمولا همه شان بیکارند و در حال رصد وایبر و واتزاپ و ... و خواندن احتمالا جوکهای دریافتی شان و زیرکی لبخند زدن هستند!!!


  • یک ایرانی

7


یک اداره داریم ...!

تمام کار و وظیفه مان در روابط عمومی، ارائه اطلاعات به مراجعه کنندگان است اما به تازگی رییس بزرگ بزرگ، دادن هرگونه اطلاعاتی را به مردم ممنوع اعلام کرده و گفته است دستور از بالا برای اینکار رسیده!!! و در صورتی که اینکار مشاهده شود، توبیخ خواهیم شد!!!

پ.ن: خدایا توبه!!!




  • یک ایرانی

6


یک اداره داریم ...!

مکالمه تلفنی و کاملا جدی یکی از کارکنان روابط عمومی که فوق لیسانسش را به تازگی از یکی از دانشگاههای معتبر(!) گرفته با یکی آن ور خط در پاسخ به این سئوال احتمالی: « کی تشریف می آورید اینجا؟»

کارمند فوق لیسانس مذکور(!) با کلی باد در غبغب: « ساعت 6 تشریف می آورم! هستید؟ »


  • یک ایرانی

5


یک اداره داریم ...!

رییس بزرگ بزرگ که تازگی ها در مقطع دکترای یکی از رشته های اجتماعی هم قبول شده، داشت پشت تریبون نطق غرایی می کرد در خصوص ضرورت پایبندی به کار و  بیش از 100  از نفر کارکنان دانه درشت(!) و خیلی مسئول(!) سازمان هم  مثلا سراپاگوووووش...

بار اول که گفت "بَلگه ماموریت"، هیچکس نفهمید جز من که احساس کردم "برگه" را به اشتباه آنجوری می شنوم، بار دوم  اما ......!!!!

آن موقع از ترس هیچکس صدایش درنیامد و همه حاضران به یواشکی و معنادار نگاه کردن بهم اکتفا کردند اما ... !

حالا کل کارکنان سازمان ماجرای "بَلگه" را در گوشی برای هم تعریف می کنند و می خندد؛ دست کم توی روابط عمومی که اینطوریهاست!



  • یک ایرانی