اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۲۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


یک اداره داریم ...!

بس که بعضی از کارمندان نه چندان محترم، حین ساعات کار فرار را برقرار ترجیح داده و به هر دلیلی از اداره خارج شده اند و آخر وقت برگشته اند تا با ثبت کارت، حضورشان در اداره را اثبات کنند، 3 مامور انتظامی مقابل دستگاه کارت زنی سازمان بکار گرفته شده اند که نگذارند کسی بی وقت، بی اجازه و بی برگه ماموریت یا بدون برگه مرخصی خارج شود! یک جوری هم توجیه شان کرده اند که اگر کسی از اداره خارج شود، دنبالش می دوند و می گویند: « ببخشید کجا؟! چرا کارت نزدید؟!» !!!!

پ.ن: به این موضوع که فکر می کنم، از کار همکارانم که موجب ارائه چنین راهکار توهین آمیزی شده بیشتر خجالت می کشم تا بکارگیری 3 مامور کنترل و دویدن دنبال کارکنان و ....!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
این گونه فرهنگسازی های محیطی اش را خیلی دوست دارم؛ شاید چون تلنگری است برای خودسازی ...



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

چقدر خوب است که سازمانمان به هر دلیلی (مثلا ظاهر سازی پیش از انتخابات ر ی ا س ت ج م ه و ر ی(!) و یا از سر لطف و احسان و اکرام و ...)، کلی معلول جسمی حرکتی را بعنوان کارمند بعضی قسمتها، پذیرش کرده اما کاش بخشهای خاص از سازمان را هم برای این دسته از همکاران، مناسب سازی می کرد تا سلامت و حتی زندگی شان در حین کار بخطر نیفتد! ... 

پ.ن: برای سلامت دو کارمند کم بینا و نابینای تلفن خانه سازمانمان نگرانم! برای رفت و آمدشان به محل کار، برای ترددشان در راهروها، وضوگرفتنشان در سرویسهای بهداشتی شلوغی که میان کارکنان و مراجعه کنندگان سازمان مشترک است و ....



  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!
وقتی ما زیر باد خنک اسپیلت معمولا الکی داریم وقت می گذرانیم، آن بیرون، زیر هرم داغ خورشید چند پیرمرد - آنهایی که سالها پیش باید بازنشسته می شدند و یک روزی مثل امروز در حال استراحت بودند - با پشت خمیده، مشغول رسیدگی به فضای سبز بیرونی سازمان هستند؛ صرفا برای درآوردن یک لقمه نان حلال و با آبرو برای خانواده هایشان .....

خداااااااااااااا نان ما کجا و نان آنها کجا؟


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

از اینکه به واسطه اتفاقی توی راهروها قدم بزنم و ببینم در جایی/ سازمانی که شعارش خدمت است، دو سوم کارکنان عملا بیکار و طی روز با گوشیهایشان، پیگیری کارهای شخصی شان، وراجیهای بی ثمر با همکارانشان و ... سرگرمند، حال بدی پیدا می کنم.

پ.ن: برادر من! خواهر من! خب شرایط/پارتی(!) فراهم شده که جای آدمهای خدمتگزار به حق یا ناحق بنشینی و خدمت کنی! خدمت کن وگرنه مفت خوردن را بیخیال شو و جایت را بده به آنهایی که واقعا تشنه ی خدمت به مردمند ... 


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

پسرک عینک صفحه بزرگی روی چشمش داشت؛ از این عینکها که رفلکس طلایی رنگ زیبا دارند و من اسمش را نمی دانم!!! یک جور خاصی حرف می زد انگار بقول همکارم دارد خودش را لوس می کند و یه جوری قدم بر می داشت انگار که دنبال جلب توجه باشد! فرصتی که پیش آمد، یواشکی به عینک بزرگی که حین نوشتن هم از چشمانش بر نمی داشت، پوزخندی زدیم !!! پرونده اش را روی میز رییس اتاق آنطرفی جاگذاشته بود و پیگیر بود بَرَش دارد اما رییس داشت نماز می خواند و بی اجازه نمیشد ...

کمی بعد پرونده را که مقابل چشمان پر تمسخر رییس اتاق آنطرفی دستش دادم و او برگشت که با سرعت برود، فرصت کردم بهتر نگاهش کنم؛ یکی از چشمانش معیوب بود و از فرط سریع رفتن دیگر نمی توانست، لنگ زدن پایش را پنهان کند ...

پ.ن: هر چه "خدا خدا" می گویم، دلم از سنگینی گناه پوزخند صبح ، سبک نمی شود ...


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

"اعتماد به تخصص بانوان جوان"؛ این شعار جالب موجب شده تازگی ها بسیاری از خانمهای صاحب تجربه و صاحب تخصص، با وجود سن و سال کم بتوانند بر صندلی مهمترین پستهای سازمان تکیه بزنند!
پ.ن: با آنکه نه صاحب تخصصم و نه صاحب تجربه که این اتفاق خوشایند شامل حال من هم بشود اما خوشحالم! برای همه خانومهای با سواد و با شعور سازمانمان خوشحالم!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

اگر انتشار تصاویر آدمهای با آبروی تنگدست در رسانه ها که با سیلی صورت خودشان را سرخ نگه داشته اند و بواسطه لطف بی حد(!) بعضیها، شناسایی شده اند تا مورد تفقد قرار بگیرند صواب است، اصلا و ابدا دلم نمی خواهد انجامش دهم ....

پ.ن: بشدت معتقدم نه فقط سازمان ما که هیچ سازمان دیگری حق ندارد وقتی مثلا دارد به بی بضاعتی کمک می کند، عکس کمک گیرنده را در حین دریافت کمک، ثبت و در رسانه ها منتشر کند! اصلا چه کسی گفته، بردن آبروی افراد به بهانه کمک، صواب است؟


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

رییس اتاق آنطرفی که به اصطلاح مدیر اداره روابط عمومی سازمان است، تمام فعالیتش در زمینه ارائه کار مفید(!) در سازمان و ادارات، ایجاد هرج و مرج ناشی از خبر بردن و خبر آوردن و در کل، دو بهم زنی میان معاونان است و به مثابه آن، چون تخصصش در روابط عمومی خییییییییییلی بالاست(!)، بلد است چطور هم زیرآب مدیران و معاونان را پیش رییس بزرگ بزرگ سازمان بزند!!!

پ.ن: برای همین هم هست که هیچ مدیر و معاون و رییسی کارکنان روابط عمومی را تحویل نمی گیرد و وقتی کار به یکی از آنها بیفتد، اصلا جلو نمی رود .... 


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

سازمان یکی از مسئولان دانه درشت(!) را دعوت کرده بود به جلسه ای بسیار مهم برای اتخاذ تصمیمات کلیدی(!)

مسئول دانه درشت مذبور(!) یک ساعتی دیر رسید و وقتی هم که آمد برای رفع و رجوع تاخیرش اول گفت که: « چون "دهاتی" ام در معابر پر پیچ و خم شهر گم شدم! »

و باز اضافه فرمود: « چون "دهاتی" ام بلد نیستم درست حرف بزنم و دیر آمدنم را بهتر از اینها توجیه کنم!»

 و کمی بعدتر هم دوباره تکرار کرد: « اصولا حضور یا عدم حضور یک "دهاتی" مثل من، نباید در روند جلسه تاثیر منفی یا مثبتی بگذارد! پس در کل تاخیرم را ببخشید!! »

پ.ن: بشدت معتقدم کاش "مدرک شعور" هم مثل سایر مدارک "افتخاری" بود به بعضی ها میدادند تا دست کم فهم درست حرف زدن داشته باشند!! 

مسئولان محترم اعطا کننده دکترای افتخاری به کله گنده ها، رسیدگی لطفا!!!! 


  • یک ایرانی