اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۱۴ مطلب با موضوع «روابط عمومی» ثبت شده است


یک کارمند داریم ...! 

بزرگترین خدمتش در ایام کاری هفته، چک کردن کارتابل دیگر همکاران و کسب اطلاعات یواشکی پیرامون اضافه کار و تعطیل کاری و اضافه حقوق آنهاست.

وی در برخی ساعات روز و در گامهای بزرگتر ، کسب دزدکی اطلاعات خصوصی از پرونده کاری آقایان همکار بخصوص تازه واردها را به منظور تورافکنی برای تکمیل دینش(!) در دستور کار دارد!!!

پ.ن : اما نمیدانم علیرغم سعی ۱۰. ۱۲ ساله او در تور انداختن سر راه همکاران مجرد، چرا هیچکس حاضر نیست در تکمیل دین و شیرینی دادن با او.شریک شود؟!


  • یک ایرانی


یک روش کاملا مودبانه داریم ...!


انواع فحشهای واضح و ناواضح را پشت هم ردیف کن! انواع متلکها و طعنه ها! انواع فکرهای بدی را که درباره ی کسی که از او خوشت نمی آید کرده ای، در قالب کلمات بیاور! خلاصه که دلت را از هرچه که میخواسته ای بدون رودربایستی به آدم منفور زندگی ات بزنی، خالی کن!

بعد آنها را پشت هم ردیف کن و در یک فرصت مناسب، علنی/ پنهانی، مسلسل وار به همانی که همیشه دوست داشته ای بدترین حرفها را بارش کنی ولی ادب (!) و بعدتر از آن دیسیپلین اداری دست و پایتان را بسته بود، بگو!

فقط خاطرتان باشد آخر همه ی آن حرفهای ناخوب را یک "عزیزم" یا "عشقم" یا "دوستم" بگذاری تا تلخی همه ی جملاتت را بگیرد!


 پ.ن: به این می گویند خالی کردن دل در کمال احترام و علاقه!!!!

  • یک ایرانی


یک کارمند داریم ...!

شاید درست نباشد اما باید بگویم توی عمرم آدم به خود بزرگ بینی، نفهمی و کم عقلی او ندیده ام! ساده ترین حرفها را نمی فهمد و کارهایش جوری است که فقط باید دعا کنی با نادانی هایش، اگر نفعی به تو و اطرافیان نمی رسد، دست کم ضرری هم نرسد اما حساب یک ریال پولش را دارد و مراقب است توانایی از خودش نشان ندهد که در اداره مجبور به ارائه کاری غیر از نشستن و پا روی پاانداختن و وراجی و با موبایل بازی کردن باشد! از آن آدمهایی که عشقشان رقابت در مسائل پیش پا افتاده ی بدرد نخوری مثل چشم و هم چشمی و کمالشان در اعلام "دوش صبحگاهی و عصرگاهی" است!!

باشد، بقیه محاسنش را نمی گویم .... امااااااااااااااااااااااااااااا

چند روز پیش تلگرامی می گفت لاتاری ثبت نام کرده! چنان ذوقی می کرد و می گفت فلانی و فلانی و فلانی هم که تیپشان اصلا بدرد آمریکا رفتن نمی خورد، ثبت نام کرده اند و رفیق ما هم نخواسته از آنها عقب بماند!!

خیلی سعی کردم جلو خودم را بگیرم اما عاقبت با لحنی مسخره برایش نوشتم: « چه خوووووب! با اینهمه محاسن و سطح عقلی بالایی که داری مطمئنم فقط تو انتخاب می شوی دوستم!!! »

و "دوستم" را گذاشتم پایان جمله ام که زهر، طعنه ام را بگیرد!!!

برایم نوشت: « تو بر عکس همه همیشه به من لطف داشتی و همیشه خوبیهای منو دیدی! واقعا ممنونم! فتااااااات! »

:|

پ.ن: خجالت زده شدم پیش خودم! کلا بدجنسی به من نمی آید!!!!

  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

پیرو پست قبلی و ماجرای دعوای دو همکار نیمه عاقل(!)، به دلایلی، صبح اول وقت قرار شد، آشتی شان بدهم!

خواهش کردم در آرامش حرفهایشان را بزنند و پیش از رسیدن دیگر همکاران، مشکلشان را حل کنند و دلیل آوردم که: " ما - یعنی بقیه همکاران - برای انجام وظایفمان به آرامش نیاز داریم و قهر بودن و کینه ورزی شما این اجازه را به ما نخواهد داد! حالا یک ربع تا بیست دقیقه برای حل مشکلاتتان وقت دارید!!!"

لطفم (!) را با بیرون رفتن از اتاق کامل کردم تا دو همکار محترم، حرفهایشان را راحت تر بگویند و .....!

نزدیک به نیم ساعت در راهروها، در اتاق دیگر همکاران و حتی در لابی سازمان وقت کُشی کردم و برگشتم اتاقمان و ......!!!

.

.

.

.

و خدا را شکر می کنم که برگشتم چون صورتهای عصبانی دو همکار و طعنه هایشان بهم نشان میداد، اگر زودتر برنگشته بودم ، جنگ بزرگ دیگری بینشان واقع میشد که مقصرش فقط و فقط خیرخواهی و وساطت من برای آشتی دادن آنها بود!!!!

پ.ن: نکته خیلی خنده دار ماجرا این بود که شب گذشته هر کدام از همین دو همکار، طی پیامهایی به من از دعوا اظهار پشیمانی کرده و خواسته بودند، بینشان صلح و آشتی برقرار کنم!

:|



  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

امروز دعوا شد!!! بین دوتا از خانمهای خیلی با فرهنگ (!) روابط عمومی که ادعای مدرک کارشناس ارشدی شان گوش فلک را کر کرده! گزیده ای از مکالمات را (باصدای بلند و ترجیحا با فریاد!) در ادامه بخوانید:

- من نمی تونم درکت کنم! کلا نفهمی! همش روی اعصابی! نمی تونم تحملت کنم چون نمی دونم حرفت چیه!

*عهههههههههه؟! اتفاقا این منم که نمی تونم تو رو تحمل کنم!

- کلا نه من، هیشکی نمی تونه تو رو تحمل کنه!

* فکر کردی! منم نمی تونم تو رو تحمل کنم!

-وراج نفهم! حتی توی دوستی هم معامله می کنی!

* عههههههههههه تو چی؟! خودتی! تو که بیشتر معامله می کنی!

.

.

.

و این داستان تا اینجا ادامه یافت که:

- وقتی خودتو می زنی به نفهمی دلم می خواد جفت پا بیام تو مخت!

*اتفاقا منم وقتی نمی فهمم (!!!) دلم می خواد بیام توی مخ تو!!!


پ.ن: حرمتها شکسته شد و ..... حالا هر دوتایشان می خواهند از روابط عمومی بروند!!!!



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

ساعت ناهار است و ما بجای رفتن به سلف سرویس، از خود گذشتگی کرده و برای اینکه اتاق خالی نماند، داریم پشت میزمان غذا می خوریم!

که ناگهان در اتاق باز می شود، ارباب رجوع تا وسط اتاق و تا نزدیک میز من می آید، دودل است، نگاهی به ظرف غذایمان می اندازد و محتویاتش را برانداز می کند، چند لحظه جویدن(!) و قورت دادن(!) دوستان را تماشا می کند، مِن و مِن می کند، نگاهش به سمت در اتاق بر می گردد، باز به ظرف غذایمان نگاه می کند و .... (این حرکات از نو تکرار می شود!)

می پرسم: امری دارید بتوانیم کمک کنیم؟

می گوید: اگر اشکالی ندارد، همین جا صبر می کنم تا غذایتان تمام شود!!!

و  وسط اتاق پرونده به دست می ایستد و دوباره زل می زند ....!!!

پ.ن: :|


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

همکار فهمیده (!) امروز در مقابل طعنه های دیگر همکاران که مانتو بنفش خوشرنگش را مسخره می کردند، با جدیت تمام  گفت که می خواهد برود حراست و بگوید: "اسلام که رنگ مشکی را مکروه اعلام کرده، پس چرا ما خانمها را مجبور می کنید بپوشیم؛ آنهم توی این گرما!" چند دقیقه بعد هم طی یک حرکت کاملا انتحاری بلند شد که برود و مراتب اعتراضش را به سمع مسئولان حراست برساند!

چند ثانیه نشد که برگشت و در حالی که بشدت ترسیده بود گفت که یکی از حراستیها را در راهرو دیده که بدجوری به مانتو بنفش خوشرنگش نظر انداخته !!! جوری که همکار فهمیده، جرات نکرده بقیه راه را تا حراست برود و بیانیه اش (!) را برایشان مطرح کند!!! 

:)))

  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
کسانی توی اداره روابط عمومی کار می کنند که بعضیهایشان به رغم فعالیت در "روابط عمومی" - که وظیفه ذاتی اش پاسخگویی است و بس! - گوشی شان را و کارهای شخصی شان را رها نمی کنند که به ارباب رجوع حتی نگاه کنند...
و نتیجه اش می شود اینکه طرف دارد درباره مشکلش می گوید و هنوز کلامش ادامه دارد که همکار گرامی همچنان در حال وارسی گوشی شان، لطف می کند و می گوید: « اتاق کناری ... »
یعنی تشریفتان را ببرید اتاق کناری و از یکی دیگر بپرسید!!!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

به دستور رییس اتاق آنطرفی، یک گروه تلگرامی برای ارتباط و تعامل دوستانه هرچه بیشتر همکاران روابط عمومی پس از ساعت اداری، تشکیل شد که در همان ساعت اول تشکیل آن، نصف همکاران آن را ترک کردند!!!

دلیلشان این بود که رییس اتاق آنطرفی بزمی را تشکیل داده که حتی در ساعت فراغت همکاران هم، بهانه ای برای کار کشیدن از آنها داشته باشد!!!

پ.ن: البته واقعیت رخ داده این بود که همان نصف همکاران ترک کننده گروه در بدو عضویت، به متلک گفتن و طعنه زدن بهم مشغول شدند و بعد هم از خجالتشان ....!



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

- سلام روابط عمومی (...)؟

* سلام. بفرمایید!

- من به اشتباه از لیست یارانه بگیرها حذف شده ام! کمکم کنید. بچه های فوق لیسانس بیکار دارم ... بازنشسته ام ....

*عذر میخواهم اما شما باید با وزارت (...) تماس بگیرید. این موضوع به ما مربوط نمیشود آقای محترم!

-( با عصبانیت هرچه تمامتر!! ) پس شما آنجا چکاره اید؟! نشسته اید به مردم خدمت کنید نه فقط پول مفت بخورید! حرامتان باشد به حق گلوی بریده ...... !!!!

* :-O   :-|

پ.ن: گاهی انتظار زیادی دارند بعضی ارباب رجوع ها ... 



  • یک ایرانی