اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جلسه» ثبت شده است


یک اداره داریم ...!

سازمان یکی از مسئولان دانه درشت(!) را دعوت کرده بود به جلسه ای بسیار مهم برای اتخاذ تصمیمات کلیدی(!)

مسئول دانه درشت مذبور(!) یک ساعتی دیر رسید و وقتی هم که آمد برای رفع و رجوع تاخیرش اول گفت که: « چون "دهاتی" ام در معابر پر پیچ و خم شهر گم شدم! »

و باز اضافه فرمود: « چون "دهاتی" ام بلد نیستم درست حرف بزنم و دیر آمدنم را بهتر از اینها توجیه کنم!»

 و کمی بعدتر هم دوباره تکرار کرد: « اصولا حضور یا عدم حضور یک "دهاتی" مثل من، نباید در روند جلسه تاثیر منفی یا مثبتی بگذارد! پس در کل تاخیرم را ببخشید!! »

پ.ن: بشدت معتقدم کاش "مدرک شعور" هم مثل سایر مدارک "افتخاری" بود به بعضی ها میدادند تا دست کم فهم درست حرف زدن داشته باشند!! 

مسئولان محترم اعطا کننده دکترای افتخاری به کله گنده ها، رسیدگی لطفا!!!! 


  • یک ایرانی

9


یک اداره داریم ...!

مهمان داشتیم امروز؛ یک مهمان دانه درشت (!) از سازمان مرکزی!!! میان همه گزافه گوییهای روتینش در یک جلسه کاملا رسمی و مهم، یک جمله قشنگ گفت که با رغبت "واو به واو" نوشتمش. گفت: « مهربانی خود را موکول به مهربانی دیگران نکنیم و بدی خودمان را به دلیل بدی دیگران توجیه نکنیم. ما آیینه نیستیم، انسانیم؛ با مسئولیتهای خاص خود .... »


  • یک ایرانی

5


یک اداره داریم ...!

رییس بزرگ بزرگ که تازگی ها در مقطع دکترای یکی از رشته های اجتماعی هم قبول شده، داشت پشت تریبون نطق غرایی می کرد در خصوص ضرورت پایبندی به کار و  بیش از 100  از نفر کارکنان دانه درشت(!) و خیلی مسئول(!) سازمان هم  مثلا سراپاگوووووش...

بار اول که گفت "بَلگه ماموریت"، هیچکس نفهمید جز من که احساس کردم "برگه" را به اشتباه آنجوری می شنوم، بار دوم  اما ......!!!!

آن موقع از ترس هیچکس صدایش درنیامد و همه حاضران به یواشکی و معنادار نگاه کردن بهم اکتفا کردند اما ... !

حالا کل کارکنان سازمان ماجرای "بَلگه" را در گوشی برای هم تعریف می کنند و می خندد؛ دست کم توی روابط عمومی که اینطوریهاست!



  • یک ایرانی

1


یک اداره داریم ...!

خانمهای کارمند شور گذاشته بودند در دفتر رییس بزرگ بزرگ سازمان آنهم برای بهبود عملکردشان!!! یکی از راههایی که در این جلسه پیشنهاد کردند، اختصاص یکروز تعطیلی کامل در ماه به خودشان بود به مثابه یکی از وزارتخانه های بزرگ کشور!

راستش همین جوری هم آوازه بیکاری بیشترشان کل سازمان را برداشته و درخواست یک روز مرخصی کامل در ماه بعنوان روز "خانواده" با حقوق و مزایای کامل هم دارند!

پ.ن: از این جلسه کاملا خانمانه(!) بیرون که آمدم، آقایان مسئول دفتر رییس بزرگ بزرگ سازمان، اولین سئوالی که پرسیدند این بود: « سبزیها پاک شد یا نه ؟!!» شاهد از غیب رسید؛ گفتم که خانمهای سازمان ما آوازه بیکاریشان همه جا پیچیده! 




  • یک ایرانی