اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۳۴ مطلب با موضوع «همکاران» ثبت شده است


یک سازمان داریم ...

شرط لطف و دست و دل بازی را تمام کرده و بمناسبت ازدواج یکی از کارکنانش، ششششششش میلیووووون تومان (!) وام خرید وسایل داده تا ظرف دو سال بصورت اقساط آن را به سازمان برگرداند.

متاسفانه ازدواج کارمند نامبرده ظرف همان ماه اخذ وام، از عقد به طلاق انجامیده و وام عملا صرف بخشی از هزینه های طلاق شده است.

حالا که سازمان از بهم.خوردن زندگی کارمندش مطمئن شده، میگوید یا لیست و صورت حساب خرید وسایل با شش میلیون تومان وام دریافتی را بیاور یاااا وام را درسته و کامل و یکجا پس بده!!


پ.ن: :-/


  • یک ایرانی


یک نوع دلبستگی داریم...!

آقا با مشخصات ظاهری خوش ظاهر، خوش پوش، قد بلند، خوش صحبت اما بیکار ، عاشق دختر خاله خودش به مشخصات ظاهری بسیار کوتاه قد (زیر یک متر) ، قیافه بسیار معمولی ( با توجه به شرایط قدی ) ، پرحرف و ناوارد در صحبت کردن اما کارمند رسمی یک سازمان شده!

عیب نیست ها، عجیب هم نیست ؛ فقط مشکل اینجاست که آقا در فاصله مابین خواستگاری و جواب گرفتن از دخترخانم، کارت بانکی او را قرض گرفته تا بعدا به او برگرداند!

پ.ن: یک اتفاق کاملا واقعی در اداره ی ما...!



  • یک ایرانی


یک همکار داریم...!

مادر یکی از دوستانش به رحمت خدا رفته است و او دارد در کمال ادب و با رعایت لفظ قلم بسیار،  به دوستش تسلیت میگوید. 

وسط ابراز احساسات و همدردی، ناگهانی میگوید: " حالا جنازه ش کجا هست؟! ببخشید منظورم نعش مادرت ه! "

ما همکاران: o_0



  • یک ایرانی


یک کارمند داریم ...! 

بزرگترین خدمتش در ایام کاری هفته، چک کردن کارتابل دیگر همکاران و کسب اطلاعات یواشکی پیرامون اضافه کار و تعطیل کاری و اضافه حقوق آنهاست.

وی در برخی ساعات روز و در گامهای بزرگتر ، کسب دزدکی اطلاعات خصوصی از پرونده کاری آقایان همکار بخصوص تازه واردها را به منظور تورافکنی برای تکمیل دینش(!) در دستور کار دارد!!!

پ.ن : اما نمیدانم علیرغم سعی ۱۰. ۱۲ ساله او در تور انداختن سر راه همکاران مجرد، چرا هیچکس حاضر نیست در تکمیل دین و شیرینی دادن با او.شریک شود؟!


  • یک ایرانی


یک روش کاملا مودبانه داریم ...!


انواع فحشهای واضح و ناواضح را پشت هم ردیف کن! انواع متلکها و طعنه ها! انواع فکرهای بدی را که درباره ی کسی که از او خوشت نمی آید کرده ای، در قالب کلمات بیاور! خلاصه که دلت را از هرچه که میخواسته ای بدون رودربایستی به آدم منفور زندگی ات بزنی، خالی کن!

بعد آنها را پشت هم ردیف کن و در یک فرصت مناسب، علنی/ پنهانی، مسلسل وار به همانی که همیشه دوست داشته ای بدترین حرفها را بارش کنی ولی ادب (!) و بعدتر از آن دیسیپلین اداری دست و پایتان را بسته بود، بگو!

فقط خاطرتان باشد آخر همه ی آن حرفهای ناخوب را یک "عزیزم" یا "عشقم" یا "دوستم" بگذاری تا تلخی همه ی جملاتت را بگیرد!


 پ.ن: به این می گویند خالی کردن دل در کمال احترام و علاقه!!!!

  • یک ایرانی

 یک رسم خوب/ناخوب داریم ...!


نه! می خواهم بدانم وقتی می روند آمار مطالعه در می آورند و اعلام می کنند:  "سرانه مطالعه در ایران پایین است." دقیقا کجا می روند و آمار در می آورند؟! 

آقاجان ما یک پیشنهاد داریم برای مسئولین فرهنگی کشورمان، بخصوص برای آنهایی که آمار کتابخوانها و کتاب خواندن و در کل، سرانه مطالعه در کشورمان را در می آورند!

وقت محاسبه سرانه مطالعه، حتما حتما در ساعات کاری به ادارات ، سازمانها و ... تشریف بیاورید و ببینید چقدر سرانه مطالعه میان کارمندان مخلص و خدمتگزار بالاست! اینقدر دوستان اهل مطالعه هستند که کار مردم را تعطیل کرده اند و فقط کتاب می خوانند!!!

مطمئنم در صورت عمل به پیشنهاد اینجانب، خواهید دید که در بالا بودن سرانه مطالعه، در میان همه کشورهای جهان رکورد خواهیم زد!!!


پی نوشت: هعی ی ی ی ی ....



  • یک ایرانی


یک کارمند داریم ...!

شاید درست نباشد اما باید بگویم توی عمرم آدم به خود بزرگ بینی، نفهمی و کم عقلی او ندیده ام! ساده ترین حرفها را نمی فهمد و کارهایش جوری است که فقط باید دعا کنی با نادانی هایش، اگر نفعی به تو و اطرافیان نمی رسد، دست کم ضرری هم نرسد اما حساب یک ریال پولش را دارد و مراقب است توانایی از خودش نشان ندهد که در اداره مجبور به ارائه کاری غیر از نشستن و پا روی پاانداختن و وراجی و با موبایل بازی کردن باشد! از آن آدمهایی که عشقشان رقابت در مسائل پیش پا افتاده ی بدرد نخوری مثل چشم و هم چشمی و کمالشان در اعلام "دوش صبحگاهی و عصرگاهی" است!!

باشد، بقیه محاسنش را نمی گویم .... امااااااااااااااااااااااااااااا

چند روز پیش تلگرامی می گفت لاتاری ثبت نام کرده! چنان ذوقی می کرد و می گفت فلانی و فلانی و فلانی هم که تیپشان اصلا بدرد آمریکا رفتن نمی خورد، ثبت نام کرده اند و رفیق ما هم نخواسته از آنها عقب بماند!!

خیلی سعی کردم جلو خودم را بگیرم اما عاقبت با لحنی مسخره برایش نوشتم: « چه خوووووب! با اینهمه محاسن و سطح عقلی بالایی که داری مطمئنم فقط تو انتخاب می شوی دوستم!!! »

و "دوستم" را گذاشتم پایان جمله ام که زهر، طعنه ام را بگیرد!!!

برایم نوشت: « تو بر عکس همه همیشه به من لطف داشتی و همیشه خوبیهای منو دیدی! واقعا ممنونم! فتااااااات! »

:|

پ.ن: خجالت زده شدم پیش خودم! کلا بدجنسی به من نمی آید!!!!

  • یک ایرانی

 

یک کارمند داریم ...!

توی مراسمی صندلی جلوی من نشسته و کتش از پشت صندلی آویزان شده بود. بهترین فرصت بود که بدیهایش را در حق همکارانم تلافی کنم برای همین هم موقع پا روی پا انداختن و شروع به نوشتن گزارش مراسم، با کف کفشم چند باری کت بلند سورمه ای اش را لگد کردم و بعد هم به این شیطنت و بدجنسی خودم، لبخند زدم!!! نکته خنده دار اینجاست که او اصلا متوجه این کار من نشد و در طول آن مراسم به آن مهمی، با جای دو کف پا پشت کتش در حال فخر فروشی و خودنمایی بود!!!

پ.ن: معاون (...) سازمان را می گویم! همان که ید طولایی در بکار گیری نیروهای پیمانکار و خوردن حق آنها دارد! حقش بود! اصلا هم عذاب وجدان ندارم و پشیمان نیستم!!!


  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

پیرو پست قبلی و ماجرای دعوای دو همکار نیمه عاقل(!)، به دلایلی، صبح اول وقت قرار شد، آشتی شان بدهم!

خواهش کردم در آرامش حرفهایشان را بزنند و پیش از رسیدن دیگر همکاران، مشکلشان را حل کنند و دلیل آوردم که: " ما - یعنی بقیه همکاران - برای انجام وظایفمان به آرامش نیاز داریم و قهر بودن و کینه ورزی شما این اجازه را به ما نخواهد داد! حالا یک ربع تا بیست دقیقه برای حل مشکلاتتان وقت دارید!!!"

لطفم (!) را با بیرون رفتن از اتاق کامل کردم تا دو همکار محترم، حرفهایشان را راحت تر بگویند و .....!

نزدیک به نیم ساعت در راهروها، در اتاق دیگر همکاران و حتی در لابی سازمان وقت کُشی کردم و برگشتم اتاقمان و ......!!!

.

.

.

.

و خدا را شکر می کنم که برگشتم چون صورتهای عصبانی دو همکار و طعنه هایشان بهم نشان میداد، اگر زودتر برنگشته بودم ، جنگ بزرگ دیگری بینشان واقع میشد که مقصرش فقط و فقط خیرخواهی و وساطت من برای آشتی دادن آنها بود!!!!

پ.ن: نکته خیلی خنده دار ماجرا این بود که شب گذشته هر کدام از همین دو همکار، طی پیامهایی به من از دعوا اظهار پشیمانی کرده و خواسته بودند، بینشان صلح و آشتی برقرار کنم!

:|



  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

امروز دعوا شد!!! بین دوتا از خانمهای خیلی با فرهنگ (!) روابط عمومی که ادعای مدرک کارشناس ارشدی شان گوش فلک را کر کرده! گزیده ای از مکالمات را (باصدای بلند و ترجیحا با فریاد!) در ادامه بخوانید:

- من نمی تونم درکت کنم! کلا نفهمی! همش روی اعصابی! نمی تونم تحملت کنم چون نمی دونم حرفت چیه!

*عهههههههههه؟! اتفاقا این منم که نمی تونم تو رو تحمل کنم!

- کلا نه من، هیشکی نمی تونه تو رو تحمل کنه!

* فکر کردی! منم نمی تونم تو رو تحمل کنم!

-وراج نفهم! حتی توی دوستی هم معامله می کنی!

* عههههههههههه تو چی؟! خودتی! تو که بیشتر معامله می کنی!

.

.

.

و این داستان تا اینجا ادامه یافت که:

- وقتی خودتو می زنی به نفهمی دلم می خواد جفت پا بیام تو مخت!

*اتفاقا منم وقتی نمی فهمم (!!!) دلم می خواد بیام توی مخ تو!!!


پ.ن: حرمتها شکسته شد و ..... حالا هر دوتایشان می خواهند از روابط عمومی بروند!!!!



  • یک ایرانی