اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سازمان» ثبت شده است


یک سازمان داریم ...

شرط لطف و دست و دل بازی را تمام کرده و بمناسبت ازدواج یکی از کارکنانش، ششششششش میلیووووون تومان (!) وام خرید وسایل داده تا ظرف دو سال بصورت اقساط آن را به سازمان برگرداند.

متاسفانه ازدواج کارمند نامبرده ظرف همان ماه اخذ وام، از عقد به طلاق انجامیده و وام عملا صرف بخشی از هزینه های طلاق شده است.

حالا که سازمان از بهم.خوردن زندگی کارمندش مطمئن شده، میگوید یا لیست و صورت حساب خرید وسایل با شش میلیون تومان وام دریافتی را بیاور یاااا وام را درسته و کامل و یکجا پس بده!!


پ.ن: :-/


  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

پیرو پست قبلی و ماجرای دعوای دو همکار نیمه عاقل(!)، به دلایلی، صبح اول وقت قرار شد، آشتی شان بدهم!

خواهش کردم در آرامش حرفهایشان را بزنند و پیش از رسیدن دیگر همکاران، مشکلشان را حل کنند و دلیل آوردم که: " ما - یعنی بقیه همکاران - برای انجام وظایفمان به آرامش نیاز داریم و قهر بودن و کینه ورزی شما این اجازه را به ما نخواهد داد! حالا یک ربع تا بیست دقیقه برای حل مشکلاتتان وقت دارید!!!"

لطفم (!) را با بیرون رفتن از اتاق کامل کردم تا دو همکار محترم، حرفهایشان را راحت تر بگویند و .....!

نزدیک به نیم ساعت در راهروها، در اتاق دیگر همکاران و حتی در لابی سازمان وقت کُشی کردم و برگشتم اتاقمان و ......!!!

.

.

.

.

و خدا را شکر می کنم که برگشتم چون صورتهای عصبانی دو همکار و طعنه هایشان بهم نشان میداد، اگر زودتر برنگشته بودم ، جنگ بزرگ دیگری بینشان واقع میشد که مقصرش فقط و فقط خیرخواهی و وساطت من برای آشتی دادن آنها بود!!!!

پ.ن: نکته خیلی خنده دار ماجرا این بود که شب گذشته هر کدام از همین دو همکار، طی پیامهایی به من از دعوا اظهار پشیمانی کرده و خواسته بودند، بینشان صلح و آشتی برقرار کنم!

:|



  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

امروز دعوا شد!!! بین دوتا از خانمهای خیلی با فرهنگ (!) روابط عمومی که ادعای مدرک کارشناس ارشدی شان گوش فلک را کر کرده! گزیده ای از مکالمات را (باصدای بلند و ترجیحا با فریاد!) در ادامه بخوانید:

- من نمی تونم درکت کنم! کلا نفهمی! همش روی اعصابی! نمی تونم تحملت کنم چون نمی دونم حرفت چیه!

*عهههههههههه؟! اتفاقا این منم که نمی تونم تو رو تحمل کنم!

- کلا نه من، هیشکی نمی تونه تو رو تحمل کنه!

* فکر کردی! منم نمی تونم تو رو تحمل کنم!

-وراج نفهم! حتی توی دوستی هم معامله می کنی!

* عههههههههههه تو چی؟! خودتی! تو که بیشتر معامله می کنی!

.

.

.

و این داستان تا اینجا ادامه یافت که:

- وقتی خودتو می زنی به نفهمی دلم می خواد جفت پا بیام تو مخت!

*اتفاقا منم وقتی نمی فهمم (!!!) دلم می خواد بیام توی مخ تو!!!


پ.ن: حرمتها شکسته شد و ..... حالا هر دوتایشان می خواهند از روابط عمومی بروند!!!!



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

مهمان خارجی که برای بازدید می آید، دار و دسته ی گرسنه ی رییس بزرگ سازمان موقع صرف ناهار یا عصرانه، 2 تا 3 برابر هیئت همراه مهمان خارجی است!!!! می خورند و می پاشند و دیگر دوستان گرسنه ی مال مردم خورشان را هم - البته اگر حضور نداشته باشند! - خبر می کنند دورِ خوان مفت خوری!

 

پ.ن: وقتی این چیزها را می بینم، حالم خیلی بد می شود ........


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

رییس بزرگ سازمانمان دارد دکترای یک رشته دهان پر کن را می خواند اما یک سازمان بسیج شده اند واژه "بلگه" را که بجای واژه "برگه" مرتب در نشستها و همایشها تکرار می کند، از زبانش بیندازند و ............ نمی شود ....!!!!!

پ.ن: ببخشید دکترای افتخاری کجا می فروشند؟!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
خدا جان می بینی؟‍! این تصویری که بصورت سراسری روی دسکتاپهای سازمان قرار گرفته، نشان می هد که چرا من از انجام کار ارباب رجوعهای بینوا مدام در می مانم!!!
پس لطفا عنایتت را به من بیشتر کن که اینقدر بخاطر رفع و رجوع خواسته های خودم، نگاهم به بالا نباشد و آن پایینترها/ آنجاهایی که ارباب رجوعها منتظر حرکت من برای حل مشکلشان هستند را هم ببینم!

پ.ن: ممنون خدا جان! :)


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

همکار فهمیده (!) امروز در مقابل طعنه های دیگر همکاران که مانتو بنفش خوشرنگش را مسخره می کردند، با جدیت تمام  گفت که می خواهد برود حراست و بگوید: "اسلام که رنگ مشکی را مکروه اعلام کرده، پس چرا ما خانمها را مجبور می کنید بپوشیم؛ آنهم توی این گرما!" چند دقیقه بعد هم طی یک حرکت کاملا انتحاری بلند شد که برود و مراتب اعتراضش را به سمع مسئولان حراست برساند!

چند ثانیه نشد که برگشت و در حالی که بشدت ترسیده بود گفت که یکی از حراستیها را در راهرو دیده که بدجوری به مانتو بنفش خوشرنگش نظر انداخته !!! جوری که همکار فهمیده، جرات نکرده بقیه راه را تا حراست برود و بیانیه اش (!) را برایشان مطرح کند!!! 

:)))

  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
کسانی توی اداره روابط عمومی کار می کنند که بعضیهایشان به رغم فعالیت در "روابط عمومی" - که وظیفه ذاتی اش پاسخگویی است و بس! - گوشی شان را و کارهای شخصی شان را رها نمی کنند که به ارباب رجوع حتی نگاه کنند...
و نتیجه اش می شود اینکه طرف دارد درباره مشکلش می گوید و هنوز کلامش ادامه دارد که همکار گرامی همچنان در حال وارسی گوشی شان، لطف می کند و می گوید: « اتاق کناری ... »
یعنی تشریفتان را ببرید اتاق کناری و از یکی دیگر بپرسید!!!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

همزمان با ماه مبارک رمضان، هر آبسردکنی که توی راهروهای سازمان بود را جمع کردند؛ صرفا برای مبارزه با روزه خواری ... آنوقت دوسه روز پیش یک ارباب رجوع مسن توی لابی سازمان تشنج کرده بود، مردم رفتند از سرویس بهداشتی آب خوردن برایش آوردند که حالش کمی سرجایش بیاید .....!

پ.ن: اسلام به ذات خود ندارد عیبی/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست ....



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
طی بخشنامه ای اعلام کردند که انتشار هر نوع خبر و عکسی راجع به "ا ی ت ا م" و اکرام و اطعامشان از سوی سازمان ما ممنوع است؛ کاملا ممنوع!
این اتفاق بسیار خوشایند در پی انصراف رییس بزرگ بزرگ سازمان اصلی و در پی دیدار ایشان با عده ای از کودکان بدسرپرست و بی سرپرست و انصراف ایشان از انتشار خبری در این خصوص صورت گرفت!
پ.ن: شکرا لله .... امیدواریم این حرکت خوب در جهت حذف پروژه خودنمایی(!)، آغاز اتفاقات و تغییرات مثبت بیشتر و بیشتر در سازمان ما و دیگر سازمانها و ارگانهای کشور باشد. :-)


  • یک ایرانی