اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همکاران» ثبت شده است


یک کارمند داریم ...!

شاید درست نباشد اما باید بگویم توی عمرم آدم به خود بزرگ بینی، نفهمی و کم عقلی او ندیده ام! ساده ترین حرفها را نمی فهمد و کارهایش جوری است که فقط باید دعا کنی با نادانی هایش، اگر نفعی به تو و اطرافیان نمی رسد، دست کم ضرری هم نرسد اما حساب یک ریال پولش را دارد و مراقب است توانایی از خودش نشان ندهد که در اداره مجبور به ارائه کاری غیر از نشستن و پا روی پاانداختن و وراجی و با موبایل بازی کردن باشد! از آن آدمهایی که عشقشان رقابت در مسائل پیش پا افتاده ی بدرد نخوری مثل چشم و هم چشمی و کمالشان در اعلام "دوش صبحگاهی و عصرگاهی" است!!

باشد، بقیه محاسنش را نمی گویم .... امااااااااااااااااااااااااااااا

چند روز پیش تلگرامی می گفت لاتاری ثبت نام کرده! چنان ذوقی می کرد و می گفت فلانی و فلانی و فلانی هم که تیپشان اصلا بدرد آمریکا رفتن نمی خورد، ثبت نام کرده اند و رفیق ما هم نخواسته از آنها عقب بماند!!

خیلی سعی کردم جلو خودم را بگیرم اما عاقبت با لحنی مسخره برایش نوشتم: « چه خوووووب! با اینهمه محاسن و سطح عقلی بالایی که داری مطمئنم فقط تو انتخاب می شوی دوستم!!! »

و "دوستم" را گذاشتم پایان جمله ام که زهر، طعنه ام را بگیرد!!!

برایم نوشت: « تو بر عکس همه همیشه به من لطف داشتی و همیشه خوبیهای منو دیدی! واقعا ممنونم! فتااااااات! »

:|

پ.ن: خجالت زده شدم پیش خودم! کلا بدجنسی به من نمی آید!!!!

  • یک ایرانی

 

یک کارمند داریم ...!

توی مراسمی صندلی جلوی من نشسته و کتش از پشت صندلی آویزان شده بود. بهترین فرصت بود که بدیهایش را در حق همکارانم تلافی کنم برای همین هم موقع پا روی پا انداختن و شروع به نوشتن گزارش مراسم، با کف کفشم چند باری کت بلند سورمه ای اش را لگد کردم و بعد هم به این شیطنت و بدجنسی خودم، لبخند زدم!!! نکته خنده دار اینجاست که او اصلا متوجه این کار من نشد و در طول آن مراسم به آن مهمی، با جای دو کف پا پشت کتش در حال فخر فروشی و خودنمایی بود!!!

پ.ن: معاون (...) سازمان را می گویم! همان که ید طولایی در بکار گیری نیروهای پیمانکار و خوردن حق آنها دارد! حقش بود! اصلا هم عذاب وجدان ندارم و پشیمان نیستم!!!


  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

پیرو پست قبلی و ماجرای دعوای دو همکار نیمه عاقل(!)، به دلایلی، صبح اول وقت قرار شد، آشتی شان بدهم!

خواهش کردم در آرامش حرفهایشان را بزنند و پیش از رسیدن دیگر همکاران، مشکلشان را حل کنند و دلیل آوردم که: " ما - یعنی بقیه همکاران - برای انجام وظایفمان به آرامش نیاز داریم و قهر بودن و کینه ورزی شما این اجازه را به ما نخواهد داد! حالا یک ربع تا بیست دقیقه برای حل مشکلاتتان وقت دارید!!!"

لطفم (!) را با بیرون رفتن از اتاق کامل کردم تا دو همکار محترم، حرفهایشان را راحت تر بگویند و .....!

نزدیک به نیم ساعت در راهروها، در اتاق دیگر همکاران و حتی در لابی سازمان وقت کُشی کردم و برگشتم اتاقمان و ......!!!

.

.

.

.

و خدا را شکر می کنم که برگشتم چون صورتهای عصبانی دو همکار و طعنه هایشان بهم نشان میداد، اگر زودتر برنگشته بودم ، جنگ بزرگ دیگری بینشان واقع میشد که مقصرش فقط و فقط خیرخواهی و وساطت من برای آشتی دادن آنها بود!!!!

پ.ن: نکته خیلی خنده دار ماجرا این بود که شب گذشته هر کدام از همین دو همکار، طی پیامهایی به من از دعوا اظهار پشیمانی کرده و خواسته بودند، بینشان صلح و آشتی برقرار کنم!

:|



  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!

امروز دعوا شد!!! بین دوتا از خانمهای خیلی با فرهنگ (!) روابط عمومی که ادعای مدرک کارشناس ارشدی شان گوش فلک را کر کرده! گزیده ای از مکالمات را (باصدای بلند و ترجیحا با فریاد!) در ادامه بخوانید:

- من نمی تونم درکت کنم! کلا نفهمی! همش روی اعصابی! نمی تونم تحملت کنم چون نمی دونم حرفت چیه!

*عهههههههههه؟! اتفاقا این منم که نمی تونم تو رو تحمل کنم!

- کلا نه من، هیشکی نمی تونه تو رو تحمل کنه!

* فکر کردی! منم نمی تونم تو رو تحمل کنم!

-وراج نفهم! حتی توی دوستی هم معامله می کنی!

* عههههههههههه تو چی؟! خودتی! تو که بیشتر معامله می کنی!

.

.

.

و این داستان تا اینجا ادامه یافت که:

- وقتی خودتو می زنی به نفهمی دلم می خواد جفت پا بیام تو مخت!

*اتفاقا منم وقتی نمی فهمم (!!!) دلم می خواد بیام توی مخ تو!!!


پ.ن: حرمتها شکسته شد و ..... حالا هر دوتایشان می خواهند از روابط عمومی بروند!!!!



  • یک ایرانی

یک اداره داریم ...!
حقوق پیمانکارانی که بنا بر نیازش در بخشهای مختلف سازمان بکار گرفته است را ماههاست که نمی دهد. یکی از همین پیمانکاران می گفت وقتی برای دریافت 8 ماه حقوق معوقه اش به معاونت مربوطه مراجعه کرده، به او گفته اند طبق دستورالعملها و مصوبات سازمان اصلی و مرکزی، بکارگیری افراد پیمانکار ممنوع شده و از این رو حتی اگر سازمان ما پولی هم در خزانه اش داشته باشد، طبق همین مصوبات، نمی تواند که به پیمانکار بدهد!!!
پ.ن: سازمان محترم! روسای ارشد! فقط برای پرداخت حقوق پیمانکاران مطابق دستور العمل و قانونی عمل می کنید؟! موقع بکارگیریشان حواستان نبود؟!! دزدی توی روز روشن؟!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

ساعت ناهار است و ما بجای رفتن به سلف سرویس، از خود گذشتگی کرده و برای اینکه اتاق خالی نماند، داریم پشت میزمان غذا می خوریم!

که ناگهان در اتاق باز می شود، ارباب رجوع تا وسط اتاق و تا نزدیک میز من می آید، دودل است، نگاهی به ظرف غذایمان می اندازد و محتویاتش را برانداز می کند، چند لحظه جویدن(!) و قورت دادن(!) دوستان را تماشا می کند، مِن و مِن می کند، نگاهش به سمت در اتاق بر می گردد، باز به ظرف غذایمان نگاه می کند و .... (این حرکات از نو تکرار می شود!)

می پرسم: امری دارید بتوانیم کمک کنیم؟

می گوید: اگر اشکالی ندارد، همین جا صبر می کنم تا غذایتان تمام شود!!!

و  وسط اتاق پرونده به دست می ایستد و دوباره زل می زند ....!!!

پ.ن: :|


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

همکار فهمیده (!) امروز در مقابل طعنه های دیگر همکاران که مانتو بنفش خوشرنگش را مسخره می کردند، با جدیت تمام  گفت که می خواهد برود حراست و بگوید: "اسلام که رنگ مشکی را مکروه اعلام کرده، پس چرا ما خانمها را مجبور می کنید بپوشیم؛ آنهم توی این گرما!" چند دقیقه بعد هم طی یک حرکت کاملا انتحاری بلند شد که برود و مراتب اعتراضش را به سمع مسئولان حراست برساند!

چند ثانیه نشد که برگشت و در حالی که بشدت ترسیده بود گفت که یکی از حراستیها را در راهرو دیده که بدجوری به مانتو بنفش خوشرنگش نظر انداخته !!! جوری که همکار فهمیده، جرات نکرده بقیه راه را تا حراست برود و بیانیه اش (!) را برایشان مطرح کند!!! 

:)))

  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
کسانی توی اداره روابط عمومی کار می کنند که بعضیهایشان به رغم فعالیت در "روابط عمومی" - که وظیفه ذاتی اش پاسخگویی است و بس! - گوشی شان را و کارهای شخصی شان را رها نمی کنند که به ارباب رجوع حتی نگاه کنند...
و نتیجه اش می شود اینکه طرف دارد درباره مشکلش می گوید و هنوز کلامش ادامه دارد که همکار گرامی همچنان در حال وارسی گوشی شان، لطف می کند و می گوید: « اتاق کناری ... »
یعنی تشریفتان را ببرید اتاق کناری و از یکی دیگر بپرسید!!!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

به دستور رییس اتاق آنطرفی، یک گروه تلگرامی برای ارتباط و تعامل دوستانه هرچه بیشتر همکاران روابط عمومی پس از ساعت اداری، تشکیل شد که در همان ساعت اول تشکیل آن، نصف همکاران آن را ترک کردند!!!

دلیلشان این بود که رییس اتاق آنطرفی بزمی را تشکیل داده که حتی در ساعت فراغت همکاران هم، بهانه ای برای کار کشیدن از آنها داشته باشد!!!

پ.ن: البته واقعیت رخ داده این بود که همان نصف همکاران ترک کننده گروه در بدو عضویت، به متلک گفتن و طعنه زدن بهم مشغول شدند و بعد هم از خجالتشان ....!



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

طبق سنتی که امسال با رسیدن فروردین ماه 2 ساله شد، دعای عهد را اول صبح از سیستمهای صوتی نصب شده در تمامی بخشهای سازمان پخش می کنند. این سنت قشنگی است که رییس بزرگ بزرگ سازمان از بدو انتصابش در پیش گرفته و کارمندان هم کم و بیش به آن عادت کرده اند و روزی که بنابر دلیلی پخش نشود، از هم سراغش را می گیرند!

پ.ن: یک جورهایی آرامش بخش است شنیدنش ...

 

  • یک ایرانی