اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۴۵ مطلب با موضوع «مردم» ثبت شده است


 یک اداره داریم ...!

امروز دعوا شد!!! بین دوتا از خانمهای خیلی با فرهنگ (!) روابط عمومی که ادعای مدرک کارشناس ارشدی شان گوش فلک را کر کرده! گزیده ای از مکالمات را (باصدای بلند و ترجیحا با فریاد!) در ادامه بخوانید:

- من نمی تونم درکت کنم! کلا نفهمی! همش روی اعصابی! نمی تونم تحملت کنم چون نمی دونم حرفت چیه!

*عهههههههههه؟! اتفاقا این منم که نمی تونم تو رو تحمل کنم!

- کلا نه من، هیشکی نمی تونه تو رو تحمل کنه!

* فکر کردی! منم نمی تونم تو رو تحمل کنم!

-وراج نفهم! حتی توی دوستی هم معامله می کنی!

* عههههههههههه تو چی؟! خودتی! تو که بیشتر معامله می کنی!

.

.

.

و این داستان تا اینجا ادامه یافت که:

- وقتی خودتو می زنی به نفهمی دلم می خواد جفت پا بیام تو مخت!

*اتفاقا منم وقتی نمی فهمم (!!!) دلم می خواد بیام توی مخ تو!!!


پ.ن: حرمتها شکسته شد و ..... حالا هر دوتایشان می خواهند از روابط عمومی بروند!!!!



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

همکار نابینا امروز صبح - درحالی که هر دو کنار بزرگراه منتظر رسیدن سرویس بودیم - مرا با ذوق و شوق فراوان به عروسی اش دعوت کرد. می دانستم که هرگز نمی توانم بروم اما با اینحال برای اینکه ناراحت نشود، گفتم اگر می دانستم به همین زودی است، حتما فکری برای آمدن می کردم و در ادامه حرفم پرسیدم: « عروسی همین هفته است؟ »

خندید و گفت: « همین امشب است! راستش کلی کار داشتم و نباید امروز سر کار می آمدم اما چه کنم که پیمانکارم و اخراجم می کنند .... تازه با این تفاسیر 2 ماهی هم هست که حقوق نگرفته ام .... »

پ.ن: خدا را شکر کردم نمی تواند مرا ببیند ... تاثرم دیدنی نبود ...


  • یک ایرانی


یک شهر داریم ...!

شهردار محترمش هزار جور تز و ایده تخصصی و فوق تخصصی(!) برای کاهش ترافیک و کم شدن آلودگی هوا دارد اما ناوگان حمل و نقل عمومی اش را که در همین زمینه، نیازمند رسیدگی و ترمیم اساسی است، فراموش کرده است! 

پ.ن: شهردار عزیز! "بیایید از خودمان شروع کنیم" را مدنظر قرار بدهید بهتر است تا پرداختن به "پروژه خط سفید" ...


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

مهمان خارجی که برای بازدید می آید، دار و دسته ی گرسنه ی رییس بزرگ سازمان موقع صرف ناهار یا عصرانه، 2 تا 3 برابر هیئت همراه مهمان خارجی است!!!! می خورند و می پاشند و دیگر دوستان گرسنه ی مال مردم خورشان را هم - البته اگر حضور نداشته باشند! - خبر می کنند دورِ خوان مفت خوری!

 

پ.ن: وقتی این چیزها را می بینم، حالم خیلی بد می شود ........


  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!
هر وقت کسی را جایگزین کسی دیگر می کنند، رییس بزرگ سازمان در جلسات تودیع و معارفه در شرح حال  مسئول تودیع شده می گوید: « خیلی متخصص و ماهر بود!!! ما نمی خواستیم برود! خودش رفت!! »


:|


  • یک ایرانی


یک شهر داریم ...!

مالیده شدن دو خودرو مگان و پیکان در وسط یکی از بزرگراههایش و توقف ناگهانی آنها، همین امروز صبح باعث شد پنجاه شصت متر عقبتر، 4 خودرو دیگر با هم تصادف کنند! جالبترین بخش ماجرا این بود که مگان و پیکان خود را به لاین کندرو کشیده و پس از دقایقی مصالحه کردند و رفتند اما آن 4 خودرو و راننده هایشان همچنان ....!

پ.ن: مقصر که بود؟! راننده مگان، پیکان یا پنجاه شصت متر عقبتر و همان خودرویی که پس از دیدن ازدحام ناگهانی پس از این تصادف جزیی در بزرگراه، با توقف ناگهانی باعث شده 3 خودرو دیگر به هم برخورد کنند؟!


  • یک ایرانی


یک مسجد محله داریم ...!

حاج آقا امام جماعتش روی دستش خالکوبی دارد!!! ما ندیده ایم ها؛ اهالی محله می گویند!

و اتفاقا آنهایی که این حاج آقا را ندیده اند، با شنیدن وصف خالکوبی پشت دستش، برای یک بار هم که شده، می روند مسجد تا از نزدیک ببینند!!!

پ.ن: بحق چیزهای ندیده اما شنیده!


  • یک ایرانی


یک هم سرویسی داریم ...!

علیرغم چهره متکبر هر روزه اش، علیرغم بی تفاوتی اش، علیرغم چهره بی روح و متفاوتی که در این پنج سال کارمندی از او شناختم، چنان با مهربانی، دست و صورت پیرمرد موتور سوار تصادف کرده را می شست و دست و پایش را می مالید تا حالش بهتر شود که اشک به چشمهایم دوید ....!

پ.ن: مسن است با ظاهر خیلی شسته رُفته. هم سرویسی مان نیست اما همانجایی که من صبحها منتظر رسیدن سرویس اداره ام می مانم، او هم منتظر آمدن سرویسش می ایستد و تا وقتی ماشین برسد، سیگار دود می کند. همیشه فکر می کردم آدمی متکبر و مغروری است که توجهی به پیرامونش ندارد اما .... اما وقتی پیرمرد تصادف کرده بود و خیلی ها داشتند به منظره تصادف نگاه می کردند و خیلی ها بی توجه به گوشی شان مشغول بودند تنها او ....!

زود قضاوت نکنید!


  • یک ایرانی

یک اداره داریم ...!
حقوق پیمانکارانی که بنا بر نیازش در بخشهای مختلف سازمان بکار گرفته است را ماههاست که نمی دهد. یکی از همین پیمانکاران می گفت وقتی برای دریافت 8 ماه حقوق معوقه اش به معاونت مربوطه مراجعه کرده، به او گفته اند طبق دستورالعملها و مصوبات سازمان اصلی و مرکزی، بکارگیری افراد پیمانکار ممنوع شده و از این رو حتی اگر سازمان ما پولی هم در خزانه اش داشته باشد، طبق همین مصوبات، نمی تواند که به پیمانکار بدهد!!!
پ.ن: سازمان محترم! روسای ارشد! فقط برای پرداخت حقوق پیمانکاران مطابق دستور العمل و قانونی عمل می کنید؟! موقع بکارگیریشان حواستان نبود؟!! دزدی توی روز روشن؟!


  • یک ایرانی


یک همسایه داریم ...!

یک سگ بزرگ توی حیاطش نگهداری می کند. سگ وظیفه شناسش(!)، صبحها بخاطر سر و صدای بچه های همسایه و شبها بخاطر گربه هایی که روی دیوار راه می روند، واق واق می کند به چه عمقی!

فاصله ای هم اگر بین صبح تا شب باقی بماند، معمولا با سر و صدای سگ نامبرده (!) و صاحبش آنهم زمان بازیشان در حیاط پُر می شود!

پ.ن: ما همسایه ها؟! ما هیچ، ما نگاه! ما بیخوابی! ما، نجابت و سکوت بی هیچ اعتراضی! ما، بدخوابی نصفه شبانه! 



  • یک ایرانی