اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سازمان» ثبت شده است


یک اداره داریم ...!

خانم نسبتا مسنی بود، طی روزهای گذشته چندین بار در حال رفت و آمد، از مقابل اتاقمان دیده بودمش. توی آسانسور - وقتی می خواستم به دفتر رییس بزرگ بزرگ سازمان بروم - بهم برخوردیم و من یکهویی(!) پرسیدم: «کاری هست بتونم براتون انجام بدم؟»

با گِلِه گفت: « می تونی ولی کمک نمیکنی چون به ضررت تموم میشه ...»

و وقتی برایم مشکلش را تعریف کرد، دیدم براحتی می توانم کمکش کنم؛ جوری که دیگر راهش به سازمان ما نیفتد ولی اجازه اش را ندارم ... چرا؟! چون راهنمایی ام، منافع سازمانی را که در آن کار می کنم بخطر می اندازد .... 

هنوز از خودم و کارم و ترسم دلگیرم ...

پ.ن: کاش موقع کمک برای حل مشکل ارباب رجوع، هیچ "باید" و "نباید"ی دست و پای کارکنان سازمانها و ادارات را نبندد ... 


  • یک ایرانی

یک اداره داریم ...!
یک نفر حین انجام وظیفه در بخشی از سازمانمان کشته شده بود و همکاران داشتند با آب و تاب فراوان، ماجرا را تعریف می کردند؛ البته با دلسوزی فراوان برای همسر و دختر 5 ساله آن بنده خدای درگذشته ...
کم کم بحث به "دیه" و اینها رسید و در خلال همه حرفها، یکی نتیجه گیری کرد که بیش از 100 میلیون تومان بعنوان "دیه" به خانواده درگذشته تعلق خواهد گرفت و دقایقی هم بحث در همین موضوع ادامه پیدا کرد تا مبلغ اصلی دیه، میان گپ و گفتها مشخص شود!!!
و سرآخر، تمام دلسوزیها به جمله ی "خوش به حال خانواده اش" پایان یافت و بحث تمااااام ...!!!

پ.ن: کجا داریم زندگی می کنیم؟!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
تعداد کارکنان معلول سازمان ما و شاید سازمان شما، آنقدر نیست که پوشش دادن تردد امنشان به محل کار نیازمند تعداد زیادی وسیله نقلیه باشد؛ شاید تنها یک "وَن" این ایمنی در تردد را برایشان تامین کند. کاش می شد کمی امن تر به اداره بیایند؛ معلولانی که به هر دلیلی در چند سال اخیر جذب سازمان شده اند ...
پ.ن: این تصویرِ کنار بزرگراهی، دلیلی برای اثبات نگرانی های من در پست قبلی است که در خصوص معلولان فعال در سازمانمان  نوشته بودم. تصویری از همکار نابینایم کنار بزرگراه ...


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
کاش اینقدر که اعتبار صرف پروژه های عمرانی می شود، ده درصد بازدهی داشته باشد! کاش روزی برسد که به بهانه گرفتن اعتبار بیشتر به هر دلیل مجاز یا غیر مجازی، هیچ پروژه ای معطل بهره برداری نماند!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
صبح اول وقت یکی از همکاران آقا در روابط عمومی که میان همکاران به "سادگی" معروف است، با دو صفحه از روزنامه همشهری آمده که در 2 صفحه اش، تصویری از یک طلبه جوان با همسر و فرزندانش و با تیتر: " نگران نباشید ؛ خدا روزی رسان است" کار شده است! جناب همکار ساده دل، شبیه تابلو اعلانات ایستاده، عکس را به ما نشان می دهد و بی هیچ مقدمه دیگری می گوید: « قابل توجه خانمهایی که می گویند نمیشه زیاد بچه آورد!!! این حاج آقا 11 تا بچه و دو تا داماد داره!!! »

ما:  :|

  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

این دوخت و توزیع لباسهای فرم برای کارکنان خانم سازمان، دردسر عظمایی شده است برای خودش! عوامل دوخت و دوز معمولا 2 تا 3 سایز بزرگتر از اندازه ای که از هرکس گرفته اند، لباسها را می دوزند و بعد از تحویل، همکاران محترم دربدر می گردند دنبال خیاط خانه ای که آن را کیپ تنشان کند!!! 

نتیجه اش هم می شود لباسهای فرمی که خانمهای عزیز همکار، از فرط تنگی(!)، بزور خود را در آنها جاکرده اند!!!! 

پ.ن: خانم عزیز! بخودت رحم کن! وقتی داری لباست را سایز می کنی، فضایی برای تکان خوردن در آن لباس تنگ برای خودت در نظر بگیر! ... لطفا!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

وقتی عقیده کارکنان خانم سازمان را در برگزاری کلاسها و دوره های آموزشی ورزشی برای خانمهای همکار به نظرسنجی می گذارند، "پرورش اندام" مهمترین اولویت پیشنهاد شده از طرف آنهاست!!! اسب سواری و ورزشهای رزمی هم به ترتیب در مقامهای دوم و سوم قرار می گیرند.

پ.ن: این پست را نوشتم که دغدغه ورزشی(!) همکاران همجنس خودم، همیشه یادم بماند! :))




  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
همان بهتر که رفاقتی میان کارکنان وجود نداشته باشد وگرنه بخاطر شدت و حِدّت گپ و گفتهای زیادی دوستانه(!) ، خصوصی و معمولا مزخرف، کار مردم عقب می افتد! البته دشمنی هم در حین کار، جواب نمی دهد و خدای ناکرده از این سوی بام واژگون می شویم ...! پس راه تعادل پیش گیریم که بصلاح خودمان و مردم است!
پ.ن: بهر حال - به دوستی یا به دشمنی - کمتر وقت برای رفقایمان و حرفهای صد من یک غازشان(!) بگذاریم در حین انجام کار و بیشتر به کار مردم برسیم .... لطفا!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

هنوز به ارزشها پایبندند بعضیها، ظاهر یا باطن، هنوز خاطره رشادتهای دلیرمردان پاسدارِ وطن را فراموش نکرده اند بعضی مسئولان؛ آخر مگر می شود آنهمه ایثار و جانفشانی رزمندگان را در غبار خاطرات مدفون کرد؟! می شود؟! ...

نه نمی شود! ... همین است که میان اینهمه کار و ارباب رجوع و مسئولیت،  مسئولان سازمان ما هم وقتی تعیین کرده اند و وسیله ای، که دوستداران مکتب شهدا را ببرند به پای بوس بازگشتشان ... فردا ساعت 4 بعد از ظهر، میدان بهارستان ....

پ.ن: در این یک مورد - در مورد اعزاممان به مراسم تشییع 270 لاله پرپر بازگشته به آغوش وطنی که به پاسداشتش هزاران دلاورمرد، از جان گذشتند و حماسه آفریدند - هیچ کلام منفی به ذهنم نمی رسد ....

 الحمدلله ... 


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

صرفا برای اینکه یکی دو تا از سرویسهای سازمان مجهز به کولر نبوده اند و کارمندان زحمتکش(!) در این فصل گرم اجبارا با وسیله ای که شیشه های بازش نقش خنک کننده را ایفا می کند، در محل کار حاضر می شده با از آن مراجعت می کرده اند، قرار است "نظر به اعتراض" همکاران گرام استفاده کننده از آن سرویسها، آن دو راننده سرویس از کار بیکار شوند!!!

کاری ندارم به اینکه بقول بعضی همکاران، کار براحتی برای راننده جماعت پیدا می شود، فقط فکر می کنم به این که آآآآآآخ خ خ خ که اگر یک صدم این پیگیریها برای مردم یا دست کم برای کسانی بود که قرار بود از جان و دل کار مردم را راه بیندازند ...!

پ.ن 1: نمی دانم چه ضرب المثلی در چنین موقعی به کار می آید؟! "سوسکه از دیوار بالا می رفت، مادرش می گفت قربون دست و پای بلوریت" یا "موش توی سوراخ نمی رفت، جارو به دمش می بست!" یا "آفتابه خرج لحیم کردن" یا ... ؟! 

پ.ن 2: من از روییدن خارِ سرِ دیوار دانستم/ که ناکس، کس نمی گردد از این بالانشینی ها ...


  • یک ایرانی