اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

از همین دور و برها ...!

اینجا ایران است ...!

چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید ...
جور دیگر باید زیست!!!

آخرین مطالب
  • ۹۸/۰۶/۳۰
    98
  • ۹۸/۰۶/۲۸
    97
  • ۹۷/۱۲/۰۸
    96
  • ۹۷/۱۱/۲۹
    95
  • ۹۷/۱۱/۲۵
    94
  • ۹۷/۱۱/۱۷
    93
  • ۹۷/۱۱/۱۶
    92
  • ۹۷/۱۱/۱۵
    91
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    90
  • ۹۷/۱۱/۰۸
    89
آخرین نظرات
  • ۳۰ شهریور ۹۸، ۱۰:۵۶ - 00:00 :.
    :(
  • ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۱:۰۴ - 00:00 :.
    :)
  • ۹ اسفند ۹۷، ۲۱:۰۰ - 00:00 :.
    :/
  • ۲۵ بهمن ۹۷، ۱۸:۱۲ - 00:00 :.
    :/


یک اداره داریم ...!

هنوز به ارزشها پایبندند بعضیها، ظاهر یا باطن، هنوز خاطره رشادتهای دلیرمردان پاسدارِ وطن را فراموش نکرده اند بعضی مسئولان؛ آخر مگر می شود آنهمه ایثار و جانفشانی رزمندگان را در غبار خاطرات مدفون کرد؟! می شود؟! ...

نه نمی شود! ... همین است که میان اینهمه کار و ارباب رجوع و مسئولیت،  مسئولان سازمان ما هم وقتی تعیین کرده اند و وسیله ای، که دوستداران مکتب شهدا را ببرند به پای بوس بازگشتشان ... فردا ساعت 4 بعد از ظهر، میدان بهارستان ....

پ.ن: در این یک مورد - در مورد اعزاممان به مراسم تشییع 270 لاله پرپر بازگشته به آغوش وطنی که به پاسداشتش هزاران دلاورمرد، از جان گذشتند و حماسه آفریدند - هیچ کلام منفی به ذهنم نمی رسد ....

 الحمدلله ... 


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

صرفا برای اینکه یکی دو تا از سرویسهای سازمان مجهز به کولر نبوده اند و کارمندان زحمتکش(!) در این فصل گرم اجبارا با وسیله ای که شیشه های بازش نقش خنک کننده را ایفا می کند، در محل کار حاضر می شده با از آن مراجعت می کرده اند، قرار است "نظر به اعتراض" همکاران گرام استفاده کننده از آن سرویسها، آن دو راننده سرویس از کار بیکار شوند!!!

کاری ندارم به اینکه بقول بعضی همکاران، کار براحتی برای راننده جماعت پیدا می شود، فقط فکر می کنم به این که آآآآآآخ خ خ خ که اگر یک صدم این پیگیریها برای مردم یا دست کم برای کسانی بود که قرار بود از جان و دل کار مردم را راه بیندازند ...!

پ.ن 1: نمی دانم چه ضرب المثلی در چنین موقعی به کار می آید؟! "سوسکه از دیوار بالا می رفت، مادرش می گفت قربون دست و پای بلوریت" یا "موش توی سوراخ نمی رفت، جارو به دمش می بست!" یا "آفتابه خرج لحیم کردن" یا ... ؟! 

پ.ن 2: من از روییدن خارِ سرِ دیوار دانستم/ که ناکس، کس نمی گردد از این بالانشینی ها ...


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

آقایان مسئول! روسای کاردان(!) محترم! کارشناسان خبره! وقتی یک جایی را "ویژه بانوان" اعلام می کنید، آیا نیازی هست که دوربین مدار بسته بگذارید آنجا؟! یک درصد فکر نمی کنید ممکن است خانمها فکر کنند فضای اعلام شده، واقعا امن و امان(!) است و بخواهند کارهایی "ویژه بانوان" در چنین فضاهایی انجام دهند؟!

پ.ن 1: این رسم نه فقط در اداره ما و شما، بلکه خیلی جاها مثلا مترو، نمازخانه ها، مساجد و ... آنهم درست در قسمت "ویژه بانوان" رواج پیدا کرده ... و خدا عاقبتمان را بخیر کند!!!  :|

پ.ن 2: خانمهای محترم این تصویر صرفا برای تنویر افکار شما نسبت به شکل دوربینهای مدار بسته است. اینها دوربین مدار بسته است نه سنسور حریق! لطفا در مقابل یک چنین اَشکالی، حجاب خود را بیشتر(!) رعایت نمایید! 




  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

خیلی خیلی خوب است که برای اینهمه کارمند خدمتگزار(!) به فکر لباس فرم هستند که ظاهرشان هم مثل کارشان شیک به نظر برسد اما خوشحالتر میشویم اگر بجای برآورد سایز کارکنان و دوخت لباس متحدالشکل برایشان، راندمان کار و خدمتشان را برآورد کنند!

پ.ن: آفتابه لگن هفت دست ولی ....!!!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

بعضیها فرقی میان ماههای عادی سال و ماه مبارک رمضان قائل نیستند و رسما روزه خواری می کنند؛ همین موضوع هم موجب شد، رمضان سال گذشته بوی غذای روزانه بعضی ادارات از جمله اداره روابط عمومی، تا دفتر رییس بزرگ بزرگ سازمان برسد و او را از دفتر ریاستش برای مچ گیری و توبیخ برخی همکاران، به اداره ما بکشاند؛ آنهم چند بار!!!

امسال اما رییس بزرگ بزرگ پیش دستی کرده و یکی دو روز پیش آمده اداره ما و اعلام کرده است که اگر در ماه مبارک، هنگام ورود به سازمان، ساک غذا دست کسی ببیند، اخرااااااااااااااااااج!

با این حال بنظر می رسد دوستان، بر عهد سال و سالهای گذشته رمضانهای بی روزه شان پایبندند و برنامه غذایی هم ریخته اند!

پ.ن: یادم می آید روز و روزگاری نه چندان دور، یک خصلتی باب بود که باعث جلوگیری از اینجور اتفاقات میشد، حالا حتی اسم آن خصلت هم یادم رفته ....!!!!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

بس که بعضی از کارمندان نه چندان محترم، حین ساعات کار فرار را برقرار ترجیح داده و به هر دلیلی از اداره خارج شده اند و آخر وقت برگشته اند تا با ثبت کارت، حضورشان در اداره را اثبات کنند، 3 مامور انتظامی مقابل دستگاه کارت زنی سازمان بکار گرفته شده اند که نگذارند کسی بی وقت، بی اجازه و بی برگه ماموریت یا بدون برگه مرخصی خارج شود! یک جوری هم توجیه شان کرده اند که اگر کسی از اداره خارج شود، دنبالش می دوند و می گویند: « ببخشید کجا؟! چرا کارت نزدید؟!» !!!!

پ.ن: به این موضوع که فکر می کنم، از کار همکارانم که موجب ارائه چنین راهکار توهین آمیزی شده بیشتر خجالت می کشم تا بکارگیری 3 مامور کنترل و دویدن دنبال کارکنان و ....!


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!
این گونه فرهنگسازی های محیطی اش را خیلی دوست دارم؛ شاید چون تلنگری است برای خودسازی ...



  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

چقدر خوب است که سازمانمان به هر دلیلی (مثلا ظاهر سازی پیش از انتخابات ر ی ا س ت ج م ه و ر ی(!) و یا از سر لطف و احسان و اکرام و ...)، کلی معلول جسمی حرکتی را بعنوان کارمند بعضی قسمتها، پذیرش کرده اما کاش بخشهای خاص از سازمان را هم برای این دسته از همکاران، مناسب سازی می کرد تا سلامت و حتی زندگی شان در حین کار بخطر نیفتد! ... 

پ.ن: برای سلامت دو کارمند کم بینا و نابینای تلفن خانه سازمانمان نگرانم! برای رفت و آمدشان به محل کار، برای ترددشان در راهروها، وضوگرفتنشان در سرویسهای بهداشتی شلوغی که میان کارکنان و مراجعه کنندگان سازمان مشترک است و ....



  • یک ایرانی


 یک اداره داریم ...!
وقتی ما زیر باد خنک اسپیلت معمولا الکی داریم وقت می گذرانیم، آن بیرون، زیر هرم داغ خورشید چند پیرمرد - آنهایی که سالها پیش باید بازنشسته می شدند و یک روزی مثل امروز در حال استراحت بودند - با پشت خمیده، مشغول رسیدگی به فضای سبز بیرونی سازمان هستند؛ صرفا برای درآوردن یک لقمه نان حلال و با آبرو برای خانواده هایشان .....

خداااااااااااااا نان ما کجا و نان آنها کجا؟


  • یک ایرانی


یک اداره داریم ...!

از اینکه به واسطه اتفاقی توی راهروها قدم بزنم و ببینم در جایی/ سازمانی که شعارش خدمت است، دو سوم کارکنان عملا بیکار و طی روز با گوشیهایشان، پیگیری کارهای شخصی شان، وراجیهای بی ثمر با همکارانشان و ... سرگرمند، حال بدی پیدا می کنم.

پ.ن: برادر من! خواهر من! خب شرایط/پارتی(!) فراهم شده که جای آدمهای خدمتگزار به حق یا ناحق بنشینی و خدمت کنی! خدمت کن وگرنه مفت خوردن را بیخیال شو و جایت را بده به آنهایی که واقعا تشنه ی خدمت به مردمند ... 


  • یک ایرانی